ساراسارا، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

نازدونه مامان و بابا

خوش امدییییییی

1391/5/17 19:59
نویسنده : مامان زری
337 بازدید
اشتراک گذاری

به زندگیمون خوش امدییییی

سارای من یه روز زیبای بهاری پا به این دنیا گذاشتی

دوشنبه 4 اردیبهشت 91

ساعت 5صبح بود از خواب بلند شدم و نمازمو خوندم با بابا ومامان جون سکینه راهی بیمارستان دنا شدیم وزن دایی مسلم از زیر قران ردم کرد میرفتم که با تو عروسک قشنگم به خونه برگردم .با بابا و مامان جون خاحافظی کردم استرس و نگرانی رو تو چشماشون میدیدم بابا یه قران دستش بود.ولی من خوشحال بودم دخترکم ودیدن تو اینقدر برام قشنگ بود که مجال فکر کردن بهم نمیداد.ساعت 8وارد اتاق عمل شدم فضای سردی بود و من برای یه لحظه بدنم یخ کرد.دکتر سمندی و متخصص بیهوشی سعی داشتن بهم روحیه بدن .قسمت جراحی رو شست شو دادن سوند رو بهم وصل کردن که بر خلاف انتظارم درد نداشت(شایدم داشت ولی مامان زری شیر شده بود هههههههچشمک) و سرم که وصل کردن من یهویی یادم اومد گفتم خانوم دکتر پمپ درد.متخصص گفت چشم اونم وصل میکنم.لبخندو من رفتم که بیهوش بشمفرشتهمثل یه خواب عمیق بود.بهوش که اومدم بین خواب و بیداری و درد جویای تو بودم من تو رو میخواستم.

عزیزم ساعت 8:20متولد شدیقلب

تولدت مبارک تولدت مبارک

قلبقلبقلب

سارای من با وزن 2570 و قد 48

تو رو گذاشتم روی سینم جانمممم با اون دهن کوچولو موچولوت سینمو میمکیدی خدایا شکررررررررررر

که به من لذت مادر شدن رو چشوندی

و تو چقدر شبیه به من بودی به غیر از چشمات که درشت بودن و صد البته زیباترخجالت

تو رو گذاشتن تو بغل بابایی اصغر

و مادرم با چشمانی پر از اشک منو میبوسید

مادر شدم و باز قدرت رو نمیدونممممممماوه

دوستتتتتت داریممممممم زیبااااااااااااقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

pArMiDa✮✿
19 مرداد 91 19:42
خاطره های نی نی تون قشنگ بود بازم بنویس به منم سر بزن.