ساراسارا، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

نازدونه مامان و بابا

بازگشت به خانه

1391/5/23 16:41
نویسنده : مامان زری
298 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه 6 ام اردیبهشت منو از بیمارستان مرخص کردن خاله رضیه(دختر خاله بابا)تو رو برد واسه واکسنت عزیزم.همون واکسنی که اگه به بازوی راستت نگاه کنی میبینیش.البته نه الانا بزرگ که شدی گلم.

بابایی گفتش منو میبره با ماشین تو پارکینگ که نخوام از چندتا پله ورودی برم بالا اما از شانس من مامانی فهمیدی چی شد یه ماشین روبروی در ورودی پارکینگ پنچر شده بودگریهمنم مجبور شدم با بخیه هام از پله ها بزنم برم بالاناراحت

مامان جون به مناسبت ورودت به خونه اسپند دود کرد شیرینی ریختیم

گلم به خونه خوش امدییییییییقلبقلب

به محض ورودت بردنت حمام من و بابا پشت در حمام نگران تو بودیم عروسکم.وای  که چقدر حمامو دوست داشتی اصلا گریه نکردی بعد از حمام من دراز کشیدم و به گلم شیر دادم ای جااااااانممژه

مگه حالا سینمو ول میکردی چشمت زدم گلم از فردا ماجرا داشتم با سینه نگرفتنت

داشتم افسرده میشدم کارم شده بود گریه از گرسنگی جیغ میزدی 

منم حول میشدمو با قاشق ذره ذره شیرمو میدوشیدم 

  سه شب نتونستیم بخوابیم از دست تو وروجک خانوم

ولی با الاخره..........

روز سوم بود که ناناز مامان تصمیم گرفتن سینه ی مامانیو بگیره

چشمک

منو میدیدی نفسم در نمیومد از خوشحالیخنده

بعدش گرفتمت بغل و بهت قول دادم تا ذو سال شیرخودمو بهت بدم

حالا مگه دوباره سینمو ول میکردی منم که جرات نداشتم اعتراض کنم ههههههه گربه رو در حجله کشته بودی ای شیطون بلا

حالا شبا همه لالا بودن خواب.من و سارایی بی سروصدا بیدار و در حال شیر دادن

ابرو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)