به زندگیمون خوش امدییییی سارای من یه روز زیبای بهاری پا به این دنیا گذاشتی دوشنبه 4 اردیبهشت 91 ساعت 5صبح بود از خواب بلند شدم و نمازمو خوندم با بابا ومامان جون سکینه راهی بیمارستان دنا شدیم وزن دایی مسلم از زیر قران ردم کرد میرفتم که با تو عروسک قشنگم به خونه برگردم .با بابا و مامان جون خاحافظی کردم استرس و نگرانی رو تو چشماشون میدیدم بابا یه قران دستش بود.ولی من خوشحال بودم دخترکم ودیدن تو اینقدر برام قشنگ بود که مجال فکر کردن بهم نمیداد.ساعت 8وارد اتاق عمل شدم فضای سردی بود و من برای یه لحظه بدنم یخ کرد.دکتر سمندی و متخصص بیهوشی سعی داشتن بهم روحیه بدن .قسمت جراحی رو شست شو دادن سوند رو بهم وصل کردن که بر خلاف انتظارم در...